فصل بسامد گل بود و
گلبس آمده بود
گل بستاند از بستان و
برود
گل بوسه داد
بوسه که بستاندش از بوستان
گل روی گونه گذاشت
گل در سیاه جوهری اش انداخت
تا دست روی گیس کشید
فرمان رسید
گل بس
گل بوسه داد
بوسه
بوسه
بوسه
گل بس که بوسه داد،
بوسه از موها افتاد
گل گل
گله گله
تا دست برد سوی گلستانش
فرمان رسید
گل بس
گل ,بس که بس نبودش
هی بوسه داد
بوسه بوسه بوسه
و بس که بوسه داد
از پستانش سر خورد
خرد خرد
پایین افتاد
تا پا …
تا دست برد سوی زانوانش
_حالا تو شانه بزن *
زانو بزن که شانه زنی , زانو بزن زان او_
فصل بسامد گل بود
گلبس که روی بستر گلها افتاده بود را
گل بوسه بوسه بوسه
از بوستان ستاند از بو بر زانو
تا آن سیاه جوهری اش پاشید روی فصل گلستان
فرمان رسید
گل
بس
_تو شانه بزن*
تو شانه شانه، شانه به سر ها را
پرواز می دهی
و روی سطرهای معلق
من جمله من
من جمله جمله
من جمله جمله ی من می نشانی شان
باشد، بیا بنشان شان-
فصل بسامد گل بود و گل بس
گلبس آمده بود
بستان که باستان درختان اسطوره ای ست را
در بوستان
پیدا نکرده بود
و جوهر سیاهش را
مثل حریر مه
روی زمین، زمان و زمانه
گسترده بود
گل بوسه بوسه پیش می آمد
و داشت اسطوره شکل می گرفت
فرمان رسید
گل
بس
-تو شانه بزن
تو شانه شانه شعله رها می کنی در باد
و باد
باد موافق نیست –
فصل بسامد گل بود در گلستان و
گل گل را
از بوستان و گلستانش ستانده بود
و بوسه بوسه می ریخت
روی جوهری افشانش
و داشت اسطوره شکل می پذیرفت
گل چشمهای جوهری اسطوره را
از چاه های بابل و یوسف بیرون کشیده بود
و بوسه بوسه بوسه پیش می آمد
فرمان رسید
گل
بس
و باد
بر روی برگ برگ درختان سبز
گیج و خموده و بی خالق رد می شد
– اسطوره ای تو، بوسه بزن –